در طول دهه گذشته، شمار فراوانی از پژوهشهای روانشناختی نشان داده است که «تجربه» بیش از دارایی، انسان را مسرور میکند. این ایده که خریدن تجربه از خریدن کالاهای مادی رضایتبخشتر است مدتها موضوع مطالعه اساتید روانشناسی است. شاید وقت آن فرارسیده باشد كه صادقانه معترف شویم؛ قدیمیها راست میگفتند كه «تجربه» گوهری گرانبهاست.
وقتی سال 2006 ما هواداران جوانِ یووه سرمست از قهرمانیِ یووه با كاپلو و فتح جامجهانی توسط ایتالیا روی ابرها راه میرفتیم، هنوز از غریوِ بادی كه میخواست رویاهای ما را با خود ببرد، بیخبر بودیم. وقتی باد به طوفان و نیمهی خالی لیوان بر نیمهی پر آن غلبه كرد، فهمیدیم كه فوتبال نیز همچون زندگی رویههای تلخ دارد. پس از بازسازی خودمان، هویت طرفدارایمان را دوباره تعریف و تدوین كردیم. مؤمنانه بر خود تكلیف كردیم كه تیم محبوبمان را در روزهای عسرتِ سقوط آزادوارش تنها نگذاریم و با تزریق اطلاعات به اطرافیان، آنها را از حقایق نزدیكتر به واقعیتِ «كالچوپولی» آگاهسازی كنیم و دستكم «مافیا، مافیا» گفتنهای بلاهتوارشان را سامان بخشیم. میتینگ میگذاشتیم و با اسم مشترك یوونتوس رفاقتها آغاز میكردیم؛ از وقتهای آزاد، دانش اندك و بهترین روزهای بیبازگشتِ جوانیمان حداقل بهرهها را میبردیم و خبرهای یووه در سری B را ترجمه میكردیم و به این و آن بازگو میكردیم تا نام یووه را اكنافمان زنده نگه داریم و فراموش نكنیم باشگاهی را كه روزی سرآمد فوتبال اروپا بود.
رفتهرفته شتابزدگیهای جوانی و دورنیاندیشیها و صبور نبودنهایمان (!) چه قضاوتها، رفتارها و پرخاشهایی بر علیه مدیران وقتِ باشگاه كه به همراه نداشت. برای سرپا شدن یووه تعجیل میكردیم و جز قهرمانی، چیز دیگری را زیبنده خود نمیدانستیم. غر میزدیم و به آنارشیستهای كوچكی تبدیل شده بودیم كه میخواستیم یووه را یكشبه از فرش در عرش ببینیم.
روز به روز بزرگتر میشدیم؛ دانشگاه میرفتیم، اگر پسر بودیم سرباز میشدیم، ازدواج میكردیم و تشكیل خانواده میدادیم؛ در جستجوی شغل و كسب و كار در تب و تاب بودیم و گذر زمانه آثار ایام شباب را از چهرههامان میزدود. زمانِ حال، پر شتاب به ماضی مبدل شد و امروز از پسِ آن روزها پدیدار گشت. یوونتوسِ ما بار دیگر به قله صعود كرد و ما به میانسالی رسیدیم. حالا هر طرف را كه نگاه میكنیم جوانهای ملبس به البسه سیاه و سفید دیده میشوند و دلهای پرشماری برای بیانكونریها از مام وطن برای پسرانِ تورین میطپد.
حالا با تكیه بر همان «تجربه» میتوان به پشت سر نگاهی دوباره انداخت و ایمانی دگرباره یافت. حالا میتوان میوههایِ امروز را حاصلِ همان دانههای كاشت شده در عصر اصلاحاتِ بیانكونریها؛ موسوم به «انقلاب یوونتوس» دانست. نیازی به بازخوانیِ دوباره نیست؛ كافیست دستاورد تاریخی و كمنظیر عصر پسا انقلاب را مرور كنیم:
18 عنوان درخشان در عرض تنها 7 سال (7اسكودتو، 4كوپا ایتالیا و 3سوپركوپا ایتالیا) + (2 نایبقهرمانی در لیگ قهرمانان اروپا، 1 نایبقهرمانی در كوپا ایتالیا و 1 نایبقهرمانی سوپركوپا ایتالیا)
امروز؛ سهم ما از تجربه، هرچند نه فرا انباشته، بلكه كمی فربهتر شده است. ما (هواداران یووه و فوتبال ایتالیا) مفهوم عشق در فوتبال را با بازی در نقش معشوقِ یووه بودن فرا گرفتیم. همان روز كه موسیلینی در رختكن تیم ملی ایتالیا خطاب به بازیكنان آتزوری گفت: «یا ببرید یا بمیرید» مردن برای بردن، مانیفست تمامِ زندگیمان شد. فوتبال با حاشیههای دراماتیك، اتمسفرِ نئورئال و تاكتیكهای متفكرانه و دفاعیاش برایمان دلرباتر از توتال فوتبال و دهههای بعد تیكیتاكا شد. انگار كه زمین سبزِ فوتبال برایمان همان صفحه سفید و سیاه شطرنج است و ما برای مات كردن رقیب باید به جای امید بستن به ویرانگری وزیر به سربازان پیادهمان دل ببندیم.
فوتبال با طعمِ سیاه و سپید با چاشنیِ عشق به یوونتوس و مستحیل شدن در فوتبال ایتالیا یعنی افتادن وسطِ نقطه عطف یك رمانِ دراماتیك؛ یعنی تماشای یك فیلم سینمایی در ژانرِ نوآر؛ یعنی پرواز در اصواتِ آسمانیِ سوپرانو و كُنتر تِنورِ یك اجرایِ لاهوتی؛ یعنی دلداده تیمی شدن كه مغضوبِ میانمایگان است؛ یعنی معجونِ هیجان و آرامش؛ یعنی امرِ پارادوكسیكال؛ یعنی همانِ مفهومِ آپاراتوس كییركهگور؛ یعنی تحقق رویای جامعه بیطبقه و همهدف؛ یعنی اتوپیایِ پلورالیسم،؛ یعنی درس صبوری و مشقِ همدلی؛ یعنی كاشت رنج و برداشتِ گنج؛ یعنی آموختن از باخت و بزرگ شدن با پیروزی؛ یعنی برخاستن از گور و صعود از حضیض تا اوج؛ یعنی یووهای بودن؛ یعنی استایلِ خرامیدنِ روی كَتواكِ عظمت و شكوهِ؛ یعنی عصر سه ستارهگی و سروری.